شماره ١٥٥: شبي به ترک سر خويشتن بخواهم گفت

شبي به ترک سر خويشتن بخواهم گفت
حکايت تو به مرد و به زن بخواهم گفت
حديث چهره و قد و رخ تو سر تاسر
به پيش سوسن و سرو و سمن بخواهم گفت
ز چين زلف تو رمزي چو نافه سربسته
درين دو روز به مشک ختن بخواهم گفت
حکايت زقن و زلف و عارضت، يعني
حديث يوسف و جاه و رسن بخواهم گفت
به جان رسيد درين پيرهن تنم بي تو
به ترک صحبت اين پيرهن بخواهم گفت
رقيب قصه دردم که گفت مي گويم
رها مکن که بگويد، که من بخواهم گفت
جنايتي که تو بر جان اوحدي کردي
گرم به گور بري در کفن بخواهم گفت