شماره ١٤٢: ديگر آن حلقه و آن دانه در در گوشت

ديگر آن حلقه و آن دانه در در گوشت
که ببيند، که نبخشد دل و دين و هوشت؟
پاي بر گردن گردون نهم از روي شرف
گر چو زلف تو شبي سر بنهم بر دوشت
طوطي چرب زبان، با همه شيرين سخني
دم نيارد که زند پيش لب خاموشت
شهر پر شور شد از پسته شکر پاشت
دهر پر فتنه شد از سنبل نسرين پوشت
اي بسا! نيش کزان غمزه فروشد به دلم
خود به کامي نرسيد از دهن چون نوشت
دارم انديشه که: يک بوسه بخواهم ز لبت
باز مي ترسم از آن خوي ملامت کوشت
سخن اوحدي، از خود همه مرواريدست
هيچ شک نيست که: بي زر نرود در گوشت