شماره ١٣٥: در خرابات عاشقان کوييست

در خرابات عاشقان کوييست
وندرو خانه پريروييست
طوق داران چشم آن ماهند
هر کجا بسته طاق ابروييست
به نفس چون نسيم جان بخشد
هر کرا از نسيم او بوييست
ورقي باز کردم از سخنش
زير هر توي آن سخن توييست
من ازو دور و او به من نزديک
پرده اندر ميان من و اوييست
سوي او راهبر ندانم شد
تا مرا رخ به سايه و موييست
اوحدي، با کسي مگوي دگر
نام آن بت، که نازکش خوييست