شماره ١٢٥: جز نقش تو در خيال نيست

جز نقش تو در خيال نيست
جز با غمت اتصال ما نيست
شد روز من از غمت چو سالي
ليکن چه کنم؟ چو سال ما نيست
از زلف تو حلقه اي نديديم
کو در پي گوشمال ما نيست
از روي تو کام دل چه جوييم؟
گوش تو چو بر سؤال ما نيست
بار چو تو دلبري کشيدن
در قوت احتمال ما نيست
از خيل که اي؟ که بر رخ تو
زلفت همه هست و خال ما نيست
حال دل ما ز خويشتن پرس
زيرا که کسي به حال ما نيست
دل مرغ هواي تست، ليکن
راه هوست به بال ما نيست
گر سود کنم مرنج، کآخر
نقصان تو در کمال ما نيست
پيش رخ اوحدي چه نالي؟
کورا سر قيل و قال، نيست