شماره ١٢٠: هر کرا با تو نه پيوندي و پيماني هست

هر کرا با تو نه پيوندي و پيماني هست
نتوان گفت که در قالب او جاني هست
باز جستيم و نشد روشن ازين چار کتاب
آيت اين نمک و لطف که در شاني هست
ديو را درد تو در کار کشد، زانکه به حسن
تو پري داري، اگر مهر سليماني هست
تا جهان پرده برانداخت ز روي تو، بريخت
زنگ هر نقش که بر صفه ايواني هست
هر طرف باغي و هر گوشه بهشتي باشد
خانه اي را که در و مثل تو رضواني هست
مدعي گر ز رخت معجزه خواهد، بنماي
با که روشن تر ازين حجت و برهاني هست؟
هم تو باشي به تناسخ که: دگر باز آيي
ديدن مثل ترا هيچ گر امکاني هست
بي خيال تو شبي ديده ما خواب نکرد
با کسي گرچه نگفتيم که: مهماني هست
از تنور دل ما دود برآيد، بدو چشم
مگر اين نوح ندانست که: توفاني هست؟
اگر، اي سايه رحمت، نظري خواهي کرد
نقد را باش، که محتاجم و حرماني هست
که پسندد که: به درد تو در آييم از پاي؟
دست ما گير، اگرت مکنت درماني هست
تو به دندان مني، از همه خوبان، گر چه
اوحدي را نتوان گفت که: دنداني هست