شماره ١١٩: ز عشق اگر چه به هر گوشه داستاني هست

ز عشق اگر چه به هر گوشه داستاني هست
سري چنين نه همانا بر آستاني هست
بيا، که با گل رويت فراغتي دارم
ز هر گلي که به باغي و بوستاني هست
اگر بخوان تو از لاغري نه در خورديم
هم از براي سگان تو استخواني هست
بگوي تا: نزند تير غمزه جز بر ما
چو ابروي تو کسي را اگر کماني هست
حديث تلخ بهل، بعد ازين به شمشيرم
بيآزماي، اگرت راي امتحاني هست
کسي که وصل ترا مي کند دو کون بها
خبر نداشت که بالاي او دکاني هست
خبر مکن بکس، اي مدعي، ازو، که هنوز
رخش تمام نديدي، گرت زياني هست
گر آه و ناله کند اوحدي شگفت مدار
هم آتشي زده باشند کش دخاني هست