شماره ١٠٥: ماهي، که لبش بجاي جانست

ماهي، که لبش بجاي جانست
گر ناز کند،به جاي آن است
از چشم دلم نمي شود دور
هر چند ز چشم سرنهانست
گر در طلبت هزار باشند
غيرت نبرم، که بي نشانست
آن کو به يقين نبيند او را
چون نيک نگه کند گمانست
اي ديده من اول زمانت
درياب، که آخر زمانست
بر ياد تو جامه پاره کردم
باز آي، که خرقه در ميانست
تخمي که تو کاشتي نمو داد
عهدي که گذاشتي همانست
اين تن، که بر تو مرده، دل شد
و آن دل، که غم تو خورد، جانست
نتوان ز تو روي در کشيدن
بارت بکشيم، تا توانست
چشم سر ما غلط نبيند
کش سرمه ز خاک اصفهانست
سرنامه عشق خود ز ما پرس
کين عشق نه کار ديگرانست
زود از در گوش باز گردد
هر قصه، که بر سر زبانست
آنرا که خطيب سود خواند
در مذهب اوحدي زيانست