شماره ١٠٤: روي تو، که قبله جهانست

روي تو، که قبله جهانست
از ديده من چرا نهانست؟
جايي بجز از درت ندارم
گر درنگري، بجاي آنست
در دل زده اي تو آتش عشق
وين آه، که مي زنم، دخانست
دل ياد تو در ضمير دارد
آن نيست که بر سر زبانست
اين سر، که به عاشقي سبک شد
بي روي تو بر تنم گرانست
وصل تو بدين ودل خريدم
گر سود کنيم و گر زيانست
يک بوسه اگر به جان فروشي
منت مي نه، که رايگانست
با من تن لاغر و دل تنگ
از عشق تو کمترين نشانست
مار را ز غم تو اوحدي وار
جان بر کف و خرقه در ميانست