شماره ٧٦: بي تو نکرديم به جايي نشست

بي تو نکرديم به جايي نشست
با تو نشستيم به هر جا که هست
صورت خوب از چه به گيتي بسيست
چشم مرا مثل تو صورت نبست
لاف نخستين «بلي » مي زنم
روز نخستين که تو گويي:«الست »
زلف سيه را به ازان مي شکن
ورنه بسي دل که بخواهد شکست
موي برست از کف اميد ما
وز کف موي تو نخواهيم رست
هر که کند گوش به گفتار تو
بس که به گفتار بخواهد نشست
اي که ز من صبر طلب ميکني
خود چو مني را چه بر آيد ز دست؟
پند، که بي باده صافي دهي
کي شنود عاشق دردي پرست؟
اوحدي از عشق تو ديوانه شد
گر دگري مي شود از عشق مست