شماره ٦٠: مهر گسل گشت يار، عهد شکن شد حبيب

مهر گسل گشت يار، عهد شکن شد حبيب
اصل خطر شد دوا، راي خطا زد صليب
خوارم و بي وصل دوست خوار بود آدمي
زارم و بي روي گل زار بود عندليب
دير کشيد، اي نگار، سوختنم ز انتظار
يا نظري بي ستيز، يا گذري بي رقيب
ما ز تو مهر و وفا خواسته ايم، اي صنم
ني چو کسان دگر عاشق رنگيم و طيب
نيست ز خامان عجب عشق زنخدان و لب
طبع چه جويد؟رطب، طفل چه جويد زبيب
ابروي محراب وش گر سوي مسجد بري
نعره برآرد امام، در غلط افتد خطيب
گر بکشم خويش را در طلب وصل تو
سود ندارد، که نيست کار برون از نصيب
چاره بجز صبر نيست، کان رخ چون آفتاب
دل بربايد، مگر ديده بدوزد لبيب
دل منه، اي اوحدي، زانکه به شهر کسان
جور کشد بي سخن عاشق و آنگه غريب