شماره ٤٩: سخت به حالم از تو من، اي مدد حال بيا

سخت به حالم از تو من، اي مدد حال بيا
فال به نام تو زدم، اي تو مرا فال بيا
عهد من از ياد مهل، تا نشوم خوار و خجل
نامه فرستادم و دل، بنگر و در حال بيا
عاشق ديوانه شدم، وز همه بيگانه شدم
بر در مي خانه شدم، خيز و به دنبال بيا
دور شدي، دير مکش،بر مچشان زهر و مچش
اي همه شغلي بتو خوش، با همه اشغال بيا
تا به رخت عيد کنم، روي به توحيد کنم
آخر شعبان چو شدي، اول شوال بيا
پر مي و نقلست سرا، با همه پيکار چرا؟
شاهد مجلس، بنشين، زاهد بطال، بيا
مي روم از دست دگر، واقعه اي هست دگر
شد دل من مست دگر، اي تن حمال، بيا
بهمن غم کرد درون، دست به دستان و فسون
رستم جان گشت زبون، اي خرد زال، بيا
عقل بينداخت قلم، شخص هنر ساخت به غم
کفر برانداخت علم، مهدي دجال بيا
اين بصر و طرف بهل، وين نظر ژرف بهل
اين ورق و حرف بهل، اي سخن لال بيا
روز وصالست مرا، صبح کمالست مرا
غره سالست مرا، اوحدي، امسال بيا