شماره ٤٢: دراز شد سفر يار دور گشته ما

دراز شد سفر يار دور گشته ما
فغان ازين دلي بي او نفور گشته ما
به آن رسيد که توفان بر آيدم بدو چشم
ز سوز سينه همچون تنور کشته ما
بخواند راوي مستان به صوت داودي
ز شوق او سخن چون زبور گشته ما؟
چه بودي آنکه چو حوري در آمدي هر دم
به خانه چو سراي سرور گشته ما؟
چه بودي ار خبر او همي رسانيدند
به گوش خاطر از خود نفور گشته ما؟
ز حافظان وفا نيست مشفقي که کند
ملامت دل از کار دور گشته ما
حديث ما تو بگوي، اوحدي که مشغولست
به ياد دوست دل با حضور گشته ما