شماره ٣٤: نه هفته ايست، نه ماهي، که رفته اي زبر ما

نه هفته ايست، نه ماهي، که رفته اي زبر ما
نهفته نيست کزين غم چه ديده چشم تر ما
زمان ما به سر آورد درد عشق تو، جانا
هنوز تا غم هجران چه آورد به سر ما؟
بدان کمر نرسد دست من، ولي برساند
محبت تو سرشک دو ديده بر کمر ما
لبت که از همه گيتي پسند ماست، نگه کن
که راحت همه گشت و جراحت جگر ما
ز ظلمت شب هجران به زحمتيم، چه بودي
کز آسمان وصالي بتافتي قمر ما؟
ز روي خوب شکيبم نبود و صورت خوبان
تو از تامل ايشان بدوختي نظر ما
نموده اي که: چو غايب شوند مهر نماند
بيا، که مهر تو غايب نمي شود زبر ما
ستم ببين تو که: ديگر ز گفت و گوي رقيبان
بر آستان تو ممکن نمي شود گذر ما
عجب که ياد نکردي ز اوحدي و نگفتي
که: چيست حال دل اين غريب پي سپرما؟