شماره ١٧: پيش آر، ساقي، آن مي چون زنگ را

پيش آر، ساقي، آن مي چون زنگ را
تا ما براندازيم نام و ننگ را
امشب زرنگ مي برافروز آتشي
تا رنگ پوش ما بسوزد رنگ را
بي روي او چون عود مي سوزد تنم
مطرب، تو نيز آخر بساز آن چنگ را
با فقيه از عقل مي گويد سخن
عقلي نبودست اين فقيه دنگ را
بي او نباشد دور اگر گريان شوم
دوري بگرياند کلوخ و سنگ را
اي همرهان، پيش دهان تنگ او
ياد آوريد اين عاشق دلتنگ را
وي ساربان، طاقت نداري پاي ما
سرباز کش يک لحظه پيش آهنگ را
ناچار باشد هر فراقي را اثر
وانگه فراق يار شوخ شنگ را
اي آنکه کردي رخ به جنگ اوحدي
او صلح مي جويد، رها کن جنگ را