شماره ١٥: باز کي بينم رخ آن ماه مهر افروز را؟

باز کي بينم رخ آن ماه مهر افروز را؟
گل رخ سيمين بر دل دزد عاشق سوز را؟
دولت پيروز اگر بنشاندش بار دگر
در بر من، شکر گويم دولت پيروز را
گر رسيدم از لبش روزي به کام دل، رواست
زانکه شبها از خدا مي خواستم اين روز را
همچو فرهاد از غمش روزي به صحراها روم
تا ببينند اين جوانان عشق پيرآموز را
روز وصل از غمزه او جان سر گردان من
چون تحمل کرد چندان ناوک دلدوز را؟
با وصال او دلم را نيست پرواي بهشت
در چنان عيدي کسي ياد آورد نوروز را؟
دوش مي آمد سوار از دور و من نزديک بود
کز سرشادي ببوسم پاي اسب بوز را
مدعي را دل ببرد از چشم مست شيرگير
هر که باشد شيرگير آسان بگيرد يوز را
اوحدي، گر قبله اقبال خواهي سجده کن
آفتاب روي آن شمع جهان افروز را