شماره ٧: چگونه دل نسپارم به صورت تو، نگارا؟

چگونه دل نسپارم به صورت تو، نگارا؟
که در جمال تو ديدم کمال صنع خدا را
چه بر خورند ز بالاي نازک تو؟ ندانم
جماعتي که تحمل نمي کنند بلا را
نه رسم ماست بريدن ز دوستان قديمي
دين ديار ندانم که رسم چيست شما را
مرا که روي تو بينم به جاه و مال چه حاجت؟
کسي که روي تو بيند به از خزينه دارا
شبي به روز بگيرم کمند زلفت و گويم:
بيار بوسه، که امروز نيست روز مدارا
جراحت دل عاشق دواپذير نباشد
چو درد دوست بيامد چه مي کنيم دوا را؟
صبور باش درين غصه، اوحدي، که صبوران
سخن ز خار برون آورند و سيم ز خارا