فرياد يکي از زورق نشينان قلزم خونين

ني عدم ما را پذيرد ني وجود
واي از بي مهري بود و نبود
تا گذشتيم از جهان شرق و غرب
بر در دوزخ شديم از درد و کرب
يک شرر بر صادق و جعفر نزد
بر سر ما مشت خاکستر نزد
گفت دوزخ را خس و خاشاک به
شعله من زين دو کافر پاک به
آنسوي نه آسمان رفتيم ما
پيش مرگ ناگهان رفتيم ما
گفت جان سري ز اسرار من است
حفظ جان و هدم تن کار من است
جان زشتي گر چه نرزد باد و جو
اي که از من هدم جان خواهي برو
اين چنين کاري نمي آيد ز مرگ
جان غداري نياسايد ز مرگ
اي هواي تند اي درياي خون
اي زمين اي آسمان نيلگون
اي نجوم اي ماهتاب اي آفتاب
اي قلم اي لوح محفوظ اي کتاب
اي بتان ابيض اي لردان غرب
اي جهاني در بغل بي حرب و ضرب
اين جهان بي ابتدا بي انتهاست
بنده ي غدار را مولا کجاست؟
ناگهان آمد صداي هولناک
سينه ي صحرا و دريا چاک چاک
ربط اقليم بدن از هم گسيخت
دمبدم که پاره بر که پاره ريخت
کوه ها مثل سحاب اندر مرور
انهدام عالمي بي بانک صور
برق و تندر از تب و تاب درون
آشيان جستند اندر بحر خون
موجها پر شور و از خود رفته تر
غرق خون گرديد آن کوه و کمر
آنچه بر پيدا و ناپيدا گذشت
خيل انجم ديد و بي پروا گذشت