گردش در شهر مرغدين

مرغدين و آن عمارات بلند
من چه گويم زان مقام ارجمند
ساکنانش در سخن شيرين چو نوش
خوب روي و نرم خوي و ساده پوش
فکرشان بي درد و سوز اکتساب
راز دان کيمياي آفتاب
هر که خواهد سيم و زر گيرد ز نور
چون نمک گيريم ما از آب شور
خدمت آمد مقصد علم و هنر
کارها را کس نمي سنجد بزر
کس ز دينار و درم آگاه نيست
اين بتان را در حرمها راه نيست
بر طبيعت ديو ماشين چيره نيست
آسمانها از دخانها تيره نيست
سخت کش دهقان چراغش روشن است
از نهاب ده خدايان ايمن است
کشت و کارش بي نزاع آب جوست
حاصلش بي شرکت غيري ازوست
اندر آن عالم نه لشکر ني قشون
ني کسي روزي خورد از کشت و خون
ني قلم در مرغدين گيرد فروغ
از فن تحرير و تشهيز دروغ
ني ببازاران ز بي کاران خروش
ني صداهاي گدايان درد گوش