سعيد حليم پاشا

دين حق از کافري رسواتر است
زانکه ملا مؤمن کافرگر است
شبنم مادر نگاه ما يم است
از نگاه او يم ما شبنم است
از شگرفيهاي آن قرآن فروش
ديده ام روح الامين را در خروش
زانسوي گردون دلش بيگانه ئي
نزد او ام الکتاب افسانه ئي
بي نصيب از حکمت دين نبي
آسمانش تيره از بي کوکبي
کم نگاه و کور ذوق و هرزه گرد
ملت از قال و اقولش فرد فرد
مکتب و ملا و اسرار کتاب
کور مادرزاد و نور آفتاب
دين کافر فکر و تدبير جهاد
دين ملا في سبيل الله فساد
مرد حق جان جهان چارسوي
آن بخلوت رفته را از من بگوي
اي ز افکار تو مؤمن را حيات
از نفسهاي تو ملت را ثبات
حفظ قرآن عظيم آئين تست
حرف حق را فاش گفتن دين تست
تو کليمي چند باشي سرنگون
دست خويش از آستين آور برون
سرگذشت ملت بيضا بگوي
با غزال از وسعت صحرا بگوي
فطرت تو مستنير از مصطفي است
بازگو آخر مقام ما کجاست؟
مرد حق از کس نگيرد رنگ و بو
مرد حق از حق پذيرد رنگ و بو
هر زمان اندر تنش جاني دگر
هر زمان او را چو حق شاني دگر
رازها با مرد مؤمن بازگوي
شرح رمز کل يوم باز گوي
جز حرم منزل ندارد کاروان
غير حق در دل ندارد کاروان
من نمي گويم که راهش ديگر است
کاروان ديگر نگاهش ديگر است