رقاصه

فرصت کشمکش مده اين دل بي قرار را
يک دو شکن زياده کن گيسوي تابدار را
از تو درون سينه ام برق تجلئي که من
با مه و مهر داده ام تخلي انتظار را
ذوق حضور در جهان رسم صنم گري نهاد
عشق فريب مي دهد جان اميدوار را
تا بفراغ خاطري نغمه ي تازه ئي زنم
باز به مرغزار ده طاير مرغزار را
طبع بلند داده ئي بند ز پاي من گشاي
تا به پلاس تو دهم خلعت شهريار را
تيشه اگر بسنگ زد اين چه مقام گفتگوست
عشق بدوش مي کشد اين همه کوهسار را